دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

عیدی بچه ها به معلم ها

چهارشنبه آخرین روزی بود که بچه ها به مدرسه رفتند.برای مربی های دختر دومی که شال بافته بودم.شال ها را برایش در جعبه کادو گذاشتم و بردم و به معلمها هدیه کرد.       البته قبل از کادو دادن یک دسته مقوایی هم به جعبه ها وصل کردم که دیگر فرصت عکس نشد. ------------------------------------------------------------------------------   دختر بزرگه هم دلش میخواست تا برای معلمهایش کادو ببرد و از آنجا که 9 تا معلم داشت پیشنهاد دادم که کادو دست ساز بدهد و نتیجه طرح و تلاشمان این شد:     تمام تزیینات و چسباندن را خودش انجام داد با سلیقه خودش    ...
17 اسفند 1392

دل دخترهایم بهاری میشود!

عید دختران من در راه است. هرچند با تاخیر در دید و بازدید!البته به اندازه یک مسافرت چند روزه! اما بوی بهار در خانه و در دل بچه ها جا خوش کرده است!       و هر کس فکر میکند آن کفش پاشنه خیلی بلند برای خودم است سخت در اشتباه است!!!             کاش می شد برق چشمان دخترها را هم وقت خرید لباس ها تمام و کمال عکاسی کرد. و ذوقشان را با هر بار شنیدن نام سفره هفت سین. و تاکیدشان برای به یاد داشتن و برداشتن تخم مرغهایی که رنگ آمیزی کرده اند. کاش میشد ذوق این روزها را همیشه و همه سال در دلشان زنده نگهدارم. ...
17 اسفند 1392

چهار شنبه سوری

امروز رسما آخرین روز از سال 1391 است. چون از نظر من فردا یک روز مجهول است که نه از روزهای سال 1391 است و نه از روزهای سال1392. هم از روزهای سال91 است و هم از روزهای سال 92. خلاصه انگار از روزهای عمرمان نیست. امشب شب چهارشنبه سوری بود.دیشب مسافر داشتیم به مکه.   جایشان خالی و خوش به حالشان.پدر و مادرم رفتند مکه.در روزهایی که خودم غرق در نوستالژی مکه رفتنم هستم.   امشب طبق سنت هر ساله ام به بچه ها برای چهارشنبه سوری کادو دادم.یک کادو کوچک!       یک کاردستی که باید با شن رنگی قسمتهایش را پر کنند. این کادو دو مزیت داشت.هم خوشحالشان کرد و ...
17 اسفند 1392

سفره هفت سین

سفره های هفت سین سالهای قبل: تزیین خاصی نداره ولی اگر باعث یه جرقه کوچیک برای کسی بشه باز هم خوبه.           این سفره کوچولو رو برای بچه ها کنار سفره خودمون انداختم         این سفره مسافرتی سال قبله توی شهر شیراز   و دختران بهاری من با گریم خودجوش مامان جان! یادمه یه مناسبت تو مدرسه دختر بزرگه بود ولی اصلا یادم نیست چی بود. اگر اون موقع وبلاگ داشتم این مناسبت یادم نمیرفت! ...
17 اسفند 1392

سبزه عید

امسال برای اولین بار سبزه انداخنم.با پرس و جو و با کمک از اینترنت.این تصویر دو روز قبل عدس و ماش بود:         و این تصویر امروز صبح که در ریختمشان.         ماش ها توی آب زود جوانه زدند ولی بعد از گذاشتن در دستمال دیر رشد کردند.بر عکس عدسها که توی دستمال زود جوانه سبز زدند.یکسره دارم سر میزنم به ظرفشان و با هر جوانه ذوق میکنم. نمیدانم آیا جای امیدی هست برای سبز شدنشان تا عید؟   و این دانه ماش که توسط دخترک بررسی شد و حین توضیحات و ذوق کردنهای من برای دخترک و دانه ،ناگهان بلعیده شد و با تلاش فراوان از دهان دخترک نجات یافت! ...
17 اسفند 1392

تخم مرغ هفت سین

      این تخم مرغها مربوط به هفت سین سالهای گذشته است.شاید به کسی ایده ای بده!                 اینها رو سال قبل به معلم ها ومربی های دخترا کادو دادم.       اینم یه حاجی فیروز من در آوردی!       این هم کاردستی روز شنبه دختر بزرگه که توی زنگ نقاشی درست کرده بود.       و بعد از آمدن به  خونه دختر دومی هم دلش میخواست تخم مرغ رنگ کنه با هم این زنبور و حاجی فیروز رو هم رنگ کردند. &n...
17 اسفند 1392

نرم نرمک می رسد اینک بهار!

بهار کم کم به خانه مان پا می گذارد! به رسم خوشامد گویی به مهمانِ عزیزِ هر ساله ؛ خانه را به هر جان کندنی که بود تمیز کردیم و فرش ها را با هر خون جگر خوردنی که بود تحویل گرفتیم و پهن کردیم ؛ وسایل را از 10 شب که به خانه رسیدیم تا 3 صبح چیدیم؛ و روز بعدش هم جمع کردیم و جابجا کردیم و گردگیری و دستمال کشی کردیم و خلاصه داخل خانه را تکاندیم. فقط مانده است راه پله و حیاط و کمی خورده کاری . و فکر کردن و تصمیم گرفتن برای هفت سین و کارهای قبل از سال تحویل و عید. هنوز تصمیمی برای رنگ سفره و شکل سفره نگرفته ام. هر چند که هر سفره ای بیندازم مثل هر سال ساده است ان شاالله! از بهار بوی ماهی قرمزش در ...
16 اسفند 1392

خرید از ...

    دختر دومی  از مدرسه برگشته است و با شادی می گوید: " مامان امروز با پولی که دادی رفتم از «کوفه» خرید کردم!!!" من: از کجا؟ دختر دومی:"از کوفه دیگه!از کوفه ی مدرسمون.یه بیسکویت بزرگ خریدم!" و کاشف به عمل آمد که دخترم از بوفه مدسه خرید نموده اند!   پنجشنبه 16 اسفند 92 ...
15 اسفند 1392

سارق نان و خیار شور!

در میان این همه کار و شلوغی و استرس قبل از عید ؛ در میان رفت و آمد برای خریدن کاور مبل جهت مبل های قدیمی ؛ در حالی که با راننده ای که مبل ها را آورده ، یک سری کل کل اساسی کرده ایم بر سر نصفه و نیمه آوردن وسایل ؛ و دوباره کل کل اساسی تر کرده ایم بر سر میز اشتباهی که آورده و از لجم غیر از مبل ها همه را برگرداندم ؛ در میان زنگهای پیاپی که به قالیشویی می زنم و ضجه و مویه هایی که برای برگرداندن فرشها می کنم ؛ در این روزهای سختی که 5 نفری به گونه ای در اتاق بچه ها زندگی می کنیم که به طور محسوسی نفس در نفس همدیگریم ؛(!!!) . . . در این میان فقط همین کم بود که جلوی در خانه مان ، وقتی با دختر بزر...
13 اسفند 1392

شرمندگی!

از دوستانم هنوز کسی به اینجا سر می زند؟ من همه تان را می خوانم. در محل کارم. در هر فاصله ای که بیفتد و وقت داشته باشم. قبل از خواب و نیمه های شب. بی معرفت نیستم.اما فرصتم کم است. و امیدم به عید است که برنامه ریزی دقیقی داشته باشم برای رسیدن به کارهایم. و باز امیدم به روزهای بلند بهار و تابستان است و خلوت شدن سر بچه ها و کم شدن قسمتی از مسئولیتم بابت بچه ها. روزهای پر کار و زیبای اسفند ماه گوارای وجودتان!   راستی راستی هنوز دوستانم به من سر می زنند؟!!! ...
11 اسفند 1392